? بازخوانی یک پرونده درمانی «کسی که نمی خواست درمان شود»(خودشناسی طبی) مقاله شماره 8
بیماری بمن رجوع کرد که خودش در یک حادثه نیمه فلج شده بود .
ھمسرش دارای چند بیماری حاد از جمله افسردگی شدید بود .
دو فرزندش یکی جوانمرگ و دیگری معلول بود .
و این بیمار بطرزی حیرت آورعاشق چند درخت و باغچه کوچک حیاط خانه اش بود و ھر روزه ساعاتی را با آنها سپری می نمود و رابطه عاشقانه و حسرت باری با گیاھان بر قرارنموده و کمترین میلی به درمان و علاج اینھمه بدبختی خود و خانمانش نداشت و این رجوع ایشان به من ھم از سر تعارف و رودرواسی بود .
این فرد بتازگی علاج ھمه بدبختی ھایش را در گیاھان باغچه اش کشف کرده بود و بتازگی گوئی زندگی را پیدا کرده بود و مطلقاً میل نداشت که این کشف بزرگ خود را به قیمت معالجه بیماری ھا و بدبختی ھایش ، از دست بدھد .
من نیز دیدم که او براستی خود را درمان کرده است و حیفم آمد او را دوباره بیمار و بدبخت کنم .
لذا به او گفتم : تو بتازگی معالجه شده ای قدرش را بدان و اینهمه بیماری و بدبختی خود و خانمانت را شکر کن و پاس دار .
زیرا اگر اینھمه بدبختی نمی بود تو موفق به درک گیاه و برقراری رابطه با آن نمی شدی ھمان رابطه ای که تو درتمام عمرت در سائر آدمها جستجو می کردی و به این فلاکت افتادی .
ثبت ديدگاه